کد مطلب:212702 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:50

حب و بغض ائمه اطهار
از روایات بسیار استفاده می گردد كه حب امیرالمؤمنین و ائمه اطهار علیهم السلام علامت ایمان و طیب ولادت و پاكی طینت است، و دشمنی و بغض آنان نشانه كفر و نفاق و خبث طینت می باشد.

علامه مجلسی، در بحارالانوار، بابی به عنوان «ان حبهم علیهم السلام، علامة طیب الولادة و بغضهم علامة خبث الولادة» دارد، و روایاتی را در این زمینه نقل كرده است. [1] .

ابن ادریس، در كتاب سرائر، نقل كرده كه امام باقر (ع) فرمود: «انما یحبنا من العرب و العجم، اهل البیوتات و ذوالشرف و كل مولود صحیح و انم یبغضنا من هولاء كل مدنس مطرد» - آن دسته از عرب و عجم كه ریشه دار، و دارای خانواده شریف و اصیل باشند، و ولادتشان پاكیزه و صحیح باشد، دوستدار ما هستند، ولی آنان كه بی اصل و نسب و ناپاكند، ما را دشمن می دارند. [2] .

معاویة بن عمار، از امام صادق (ع)، روایت كرده كه فرمود: پیامبر (ص) فمروده: «ان حب علی بن ابیطالب قذف فی قلوب المؤمنین فلا یحبه الا مؤمن و لا یبغضه الا منافق» محبت علی بن ابیطالب (ع) در دل های مؤمنین افكنده شده، دوست نمی دارد او را مگر مؤمن و دشمن



[ صفحه 195]



نمی دارد او را مگر منافق. [3] .

مسلم، از علی (ع)، روایت كرده كه پس از سوگند، فرمود كه پیامبر (ص) با من عهد بست كه مرا جز مؤمن، دوست نداشته، و جز منافق، دشمن نداشته باشد. [4] .

ترمذی از ابوسعید خدری نقل كرده كه گفت: «كنا نعرف المنافقین ببغضهم علیا» ما منافقین را با بغض و كینه علی (ع) می شناختیم (و بغض علی (ع) وسیله شناخت منافقین بود). [5] .

احمد و ترمذی شبیه این مطلب را از جابر نیز نقل كرده اند. [6] .

ابن ابی الحدید گوید: اخبار صحیحی كه شكی در آن ها برای محدثین نیست، بر این اتفاق دارند كه پیامبر (ص) به علی (ع) فرمود: «لا یبغضك الا منافق و لا لا یحبك الا مؤمن». [7] .

احمد بن حنبل گوید: شنیدم از شافعی كه می گفت: شنیدم از مالك بن انس كه می گفت: انس بن مالك گفت: «ما كنا نعرف الرجل لغیرابیه الا ببعض علی بن ابیطالب»، ما فردی را به غیر پدرش منسوب نمی كردیم (و زائیده حرام نمی دانستیم) مگر این كه كینه و بغض علی در دلش بود. [8] .



بدل هر كه بغض علی كرد جای

ز مادر بود عیب آن تیره رأی



كه ناپاك زاده بود خصم شاه

اگر چند باشد به ایوان و گاه



نباشد مگر بی پدر دشمنش

كه یزدان به آتش بسوزد تنش [9] .



در حالات جابر بن عبدالله انصاری نوشته اند كه پیوسته مردم را به دوستی امیرالمؤمنین (ع) تحریص می نمود و مكرر در كوچه های مدینه و محافل انصار عبور می كرد و می گفت: «علی خیر البشر فمن ابی فقد كفر» - علی بهترین است، و هر كه سرباز زند كافر است -ای گروه انصار! دوستی علی (ع) را بر فرزندان خود عرضه كنید، پس هر كه از



[ صفحه 196]



دوستی ابا كرد، تحقیق كنید كه مادرش چه كرده است. [10] .



محبت شه مردان مجو ز بی پدری

كه دست غیر گرفته است پای مادر او



ابودلف عجلی [11] فرزندی داشت كه از علی (ع) بدگویی می كرد و شیعه را نادان می خواند. روزی در مجمع دوستان سخن از حب و بغض علی (ع) به میان آمد. [یكی از حاضرین، روایتی از پیامبر (ص) نقل كرد كه فرموده بود: یا علی! دوست نمی دارد تو را مگر مؤمن پاك طینت، و دشمن نمی دارد تو را مگر فرزند زنا و یا ناپاك زاده]. پسر ابودلف حدیث غیر حلال زاده بودن مبغض علی را انكار كرد و گفت: شما همگی غیرت امیر (ابودلف) را می دانید، آیا كسی چنین قدرتی دارد كه به حرم او تجاوز كند؟ من فرزند امیرم، و از همه مردم با علی (ع) دشمن ترم. در این هنگام ابودلف وارد مجلس شد، به احترامش، به پا خاستند؛ چون در جریان مشاجره قرار گرفت، گفت: به خدا، روایت درست است، این پسر هم زاده زنا و هم زاده ناپاكی است. من بیمار بودم، خواهرم كنیزش را به



[ صفحه 197]



پرستاری من فرستاد، مرا به او میلی پیدا شد، عذر ناپاكی آورد، به اصرار با او آمیزش نمودم، و نطفه این پسر منعقد شد، و چون حمل آشكار گردید، كنیز به من بخشیده شد. [12] .

شیخ مفید (ره)، در مجالس، به سند خود. از ابن فضال، از عاصم بن حمید، از ابوحمزه ثمالی، از ابن المعتمر روایت كرده كه گفت: در «رحبه» [13] بر امیرالمؤمنین (ع) وارد شدم، حضرت تكیه زده بود، عرض كردم: سلام بر تو،ای امیرمؤمنان، و رحمت و بركات خداوندی بر تو باد، چگونه صبح كردی؟ حضرت سربلند كرد و جواب سلام مرا داد و فرمود: صبح كردم در حالی كه دوستدار دوستان، و صبر كننده بر دشمنی دشمنانمان هستم؛ همانا دوست ما در تمام شب و روز در انتظار فرج و گشایش است، اما دشمن ما بنای كار خود را بر پایه ای نهاده كه سخت نااستوار و لغزان است، بنای او بر لب پرتگاهی است كه وی را در آتش جهنم خواهد افكند.

ای اباالمعتمر، دوست ما نمی تواند ما را دشمن بدارد، و دشمن ما نیز توانایی دوستی ما را نخواهد داشت، و هرگز محبت ما و محبت دشمنان ما در یك دل نگنجد؛ زیرا خداوند برای كسی در درونش دو دل قرار نداده، تا با یكی گروهی را دوست بدارد و با دل دیگر به دشمنان آنان علاقه مند باشد. [14] .

از رسول خدا (ص) روایت شده كه در فضیلت امیرالمؤمنین (ع) فرمود: آگاه باشید! هر كس علی را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر كس مرا دوست بدارد، خداوند از او راضی و خشنود خواهد بود، و هر كس خدا از او راضی باشد پاداشش را بهشت قرار خواهد داد... [15] .

نظام استرآبادی (متوفی به سال 921 هجری) كه از افاضل شعرای استرآباد و از اجله ارباب كمال و سداد است، قصایدی در مدح مولا امیرالمؤمنین (ع) سروده، كه از آن جمله قصیده ای است كه ابیاتی از آن را به عنوان تبرك و تیمن در اینجا ذكر می كنیم:



دم سپیده صبحم گذشت و ز خاطر

كه بهترین عمل چیست شامگاه نشور؟



ندا رسید هماندم ز عالم ملكوت

كه ای گناه تو یوم الحساب نامحصور



به از محبت سلطان اولیاء نبود

زهر عمل كه شود در صحیفه ات مسطور





[ صفحه 198]





علی امام معلای هاشمی كه بود

سواد منقبتش بر بیاض دیده حور



وصی احمد مرسل كه بی محبت او

به روز حشر نگردند انبیاء مغفور



ز حب اوست به روز جزا نه از طاعت

امید مغفرت از حی لا یزال غفور



نتیجه ندهد بی [16] محبتش در حشر

مكاشفات جنید، و ریاضت منصور



ز دل سواد معاصی برون برد مهرش

چنانكه ماه برد ظلمت از شب دیجور



به بسته خدمت او را میان ضعیف و قوی

گشاده مدحت او را زبان اناث و ذكور



نسیم لطف تو گر در مسام [17] خاك رود

برآورند سر از زیر خاك اهل قبور



مرا چه غم ز زغم روزگار مهر گسل

كه دل ز مهر توام گشته جلوگاه سرور



تو آن خجسته شعاری كه در ازل ما را

برای شعر مدیح تو داده اند شعور



نظام چون كه ز خواب عدم شود بیدار

ز كاسه های سر بزم معصیت مخمور



برای دفع خمارش ز مرحمت جامی

كرم نمای ز خمخانه شراب طهور [18] .




[1] بحارالانوار، ج 27، ص 145.

[2] سرائر ابن ادريس، ص 475 - بحارالانوار، ج 27، ص 149.

[3] سفينة البحار ج 1، ص 203)به نقل از مناقب).

[4] صواعق المحرقة، ص 73 - تاريخ الخلفاء، ص 170 - مناقب ابن مغازلي، ص 190.

[5] صواع المحرقة، ص 73، تاريخ الخلفاء، ص 170.

[6] صواعق المحرقة، ص 104.

[7] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 4، ص 83 - تو را جز منافق دشمن نمي دارد و جز مؤمن دوست نمي دارد.

[8] مناقب، ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 5، فصل بغض اميرالمؤمنين (ع)، ص 9.

[9] حكيم فردوسي، مقدمه شاهنامه.

[10] امالي صدوق، مجلس 18، ح 6، ص 71.

[11] ابودلف، قاسم بن عيسي عجلي، رئيس عشيره، آقاي فاميل، مردي جواد، و بزرگ بود. شعرا او را بسيار مدح كرده اند. او شيعه مذهب بود و به سال 226 هجري وفات كرد.

ابن خلكان داستاني از او نقل كرده كه گواه تشيع اوست، و آن داستان چنين است: ابودلف هنگامي كه مريض شد (به همان مرضي كه از دنيا رفت) به علت شدت بيماري، مردم را از ملاقاتش ممنوع ساختند. تصادفا روزي حالش سبك تر شد، به دربانش گفت: آيا از محتاجين كسي به در خانه آمده؟ دربانش پاسخ داد: ده نفر از سادات (اشراف)، از خراسان، چند روزي است آمده اند، اما هنوز موفق به ملاقات شما نشده اند. ابودلف، در بستر نشست، و آنان را به نزد خويش خواند. هنگامي كه سادات وارد شدند به آنان خوشامد گفت، و از حال و وضعشان جويا شد، و از علت آمدن آنان سؤال كرد. آنان گفتند: روزگار ما پريشان شده، و آوازه كرم و بزرگواري تو را شنيده ايم، لذا به سوي تو آمديم. ابودلف از خزينه دارش خواست از يكي از صندوق هاي پولش را حاضر سازد. چون حاضر شد، بيست كيسه هزار ديناري طلا از صندوق بيرون آورد و به هر يك از آنان دو كيسه داد و مخارج راه را نيز علاوه پرداخت و گفت: به كيسه ها دست نزنيد تا به وطن سالم برگرديد، و از اين اضافه در راه خرج كنيد، اما خواهش مي كنم كه هر يك از شما، به خط خود، نام و نسب خود را نوشته، و در آن نسبتان را به اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا عليهماالسلام برسانيد و بنويسيد كه يا رسول الله، من در شهرم گرفتار و تنگدست بودم و به سوي ابودلف رهسپار شدم، او براي خشنودي شما و به اميد شفاعتت در روز حشر، دو هزار دينار طلا در اختيارم قرار داد ادامه دارد. تمامي آنان، بدين مضمون نوشتند و امضاء كردند و به ابودلف تسليم نمودند. ابودلف وصيت كرد: موقعي كه از دنيا رفت، آن اوراق را در كفنش بگذارند تا هنگام ملاقات با پيامبر (ص) آن اوراق را به آن بزرگوار عرضه بدارد و از اين رهگذر علاقمندي اش را به رسول الله (ص) و فرزندانش (ع) ثابت نمايد. رحمه الله (تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 463).

[12] مروج الذهب، مسعودي، ج 4، ص 62.

[13] محلي در كوفه.

[14] امالي شيخ مفيد، مجلس 27، ح 4.

[15] بحارالانوار، ج 4، ص 221.

[16] در نسخه خطي به جاي «بي»، «به جز» آمده است.

[17] مسام، به معني سوراخ ها، و همچنين منافذ ريز مي باشد - در نسخه ديگر به جاي مسام، مشام ثبت شده است.

[18] مجالس المؤمنين، ج 2، مجلس دوازدهم، شعراي عجم، ص 688 - 686.